قطعه 27
... و فریادی
که انتهایش رسید
به گلوله در بیابان
ناجوانمردانه
فریادی
که گرگ و میش به گلو خشکید
آفتاب هنوز آرمیده است –
و پستان های بریده ی دخترکان کولی
هنوز غرق خون است
« رزا می نالد در درگاه خانه اش»
هنوز در هوا
گل سرخ های باروت می ترکد
شهر مالامال هراس
درهایش تکثیر نمی شود
قلب کولیان پیر به اشعار تو می تپد
می شنوی
صدای سم ضربه ها
دختری که یوسف قدیس
به خاکش سپرده بود
پریشانش کرد
نگاه کن
از ناله ی قدیسه ی عذرا
آب دهان ستاره ها خشکید
و کودکان تشنه مردند.
فدریکو!
ببخش!
- رشته هایت را که پنبه کردم –
گفتم
گلوله های کودن پلید
قلب مهربانت را
رها سازند.!